آمار سایت
Who is online?
In total there are 13 users online :: 0 Registered, 0 Hidden and 13 Guests None
Most users ever online was 47 on Tue Nov 19, 2019 8:21 pm
عشق يعني
4 posters
:: گفتگوي آزاد :: گفتگوي آزاد غير پزشكي :: فرهنگی
Page 1 of 1
عشق يعني
عشق يعنی يک سلام و يک درود
عشق يعنی درد و محنت در درون
عشق يعنی يک تبلور يک سرود
عشق يعنی قطره و دريا شدن
عشق يعنی يک شقايق غرق خون
عشق يعنی زاهد اما بت پرست
عشق يعنی همچو من شيدا شدن
عشق يعنی همچو يوسف قعر چاه
عشق يعنی بيستون كندن بدست
عشق يعنی آب بر آذر زدن
عشق يعنی چون محمد پا به راه
عشق يعنی عالمی راز و نياز
عشق يعنی با پرستو پر زدن
عشق يعنی رسم دل بر هم زدن
عشق يعنی يک تيمم يک نماز
عشق يعنی سر به دار آويختن
hasan_kh- تعداد پستها : 7
Join date : 2010-02-06
Age : 34
Re: عشق يعني
[right]حضرت مولانا میگه:منم آن نیازمندی که به تو نیاز دارم
غم چون تو نازنینی به هزار ناز دارم
غم چون تو نازنینی به هزار ناز دارم
عشق یعنی....
شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور، اما در هنگام عبور از گندمزار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه اورده ای؟ شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ. هر چه جلوتر می رفتم خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین تا انتهای گندمزار رفتم!!! استاد گفت: عشق یعنی همین...
شاگرد دوباره پرسید: ازدواج چیست؟
استاد به سخن امد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدتی کوتاه با درخت بازگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شده؟ و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم!!! استاد باز گفت:
ازدواج هم یعنی همین...
استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور، اما در هنگام عبور از گندمزار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه اورده ای؟ شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ. هر چه جلوتر می رفتم خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین تا انتهای گندمزار رفتم!!! استاد گفت: عشق یعنی همین...
شاگرد دوباره پرسید: ازدواج چیست؟
استاد به سخن امد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدتی کوتاه با درخت بازگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شده؟ و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم!!! استاد باز گفت:
ازدواج هم یعنی همین...
بهنام زارعی- تعداد پستها : 13
Join date : 2009-11-18
آدرس پستي : behnam_zpa88@yahoo.com
:: گفتگوي آزاد :: گفتگوي آزاد غير پزشكي :: فرهنگی
Page 1 of 1
Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum