یک نکته برای زندگی...

**hosna_k** Tue Dec 15, 2009 3:43 pm

یک
نکته برای زندگی...
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده
بود .روی تابلو نوشته بود من کور هستم لطفا به من کمک کنید.روزنامه نگاری خلاقی از
کنار او می گذشت نگاهی به کلاه او انداخت .فقط چند سکه طلا در ان دیده می شد. او
چند سکه طلا داخل کلاه ریخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی مرد کور
را برداشت ان را برگرداند و چیز دیگری روی ان نوشت و تابلو را در کنار پای او
گذاشت .و انجا را ترک نمود .عصر ان روز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد
کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است..مرد کور ازصدای قدم های او روزنامه نگار را
شناخت و خواست که اگر او همان کسی است ان تابلو را نوشته به او بگوید که بر روی ان چه نوشته است .روزنامه نگار
جواب داد :چیز خاص و مهمی نبود من فقط نوشته
شما را به شکل دیگری نوشتم .و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.مرد کور ندانست
که او چه نوشته است .ولی روی تابلو ی خوانده می شد "امروز بهار است اما من
نمی توانم ان را ببینم"!!!!
وقتی نمی توانید کار خود را پیش ببرید استراتژی خود را تغییر دهید خواهید دید که بهترین
ها ممکن خواهد شد .باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است حتی برای
کوچکترین اعمالتان از دل و فکر و هوش و روحتان مایه بگذارید.این رمز موفقیت
است....

**mohamad** Wed Dec 16, 2009 9:31 am

شاید در عمق این داستان بشه معنی والا تری هم پیدا کرد و اون هم اینکه :

گدای این داستان اون مرد کور کلاه به دست نبود
بلکه گدای داستان همه ی اون هایی بودند که برای دلسوزیشون نسبت به پیر مرد نا بینا به اون پول دادند غافل از اینکه همه راهیه یک روزمرگی دوباره در یک روز جدیدند

یک نکته برای زندگی...

یک نکته برای زندگی...

Re: یک نکته برای زندگی...