Similar topics
آمار سایت
Who is online?
In total there are 50 users online :: 0 Registered, 0 Hidden and 50 Guests None
Most users ever online was 285 on Sun Oct 13, 2024 2:07 am
رژ سیاه در لب کرمانشاه
:: همکلاسی (88) :: همینجوری!
Page 1 of 1
رژ سیاه در لب کرمانشاه
چرااولين چيزي كه ما در دبستان ياد گرفتيم
آب بود
بابا نان!
بود.
چرا خوانديم
من انار ندارم.
بابا
جاي انار در دستش پينه دارد ترك دارد
چرا آن روز دختر بچه از معلمش پرسيد.
(( دست بابا خاليه)) يعني چه
پسر بچه اي كه بايد بچگي كند
چرا از دختران شيك پوش و ناز پرورده ي شهر گدايي می كند.
پير مرد هشتاد ساله اي در كنار خيابان با ترازويي وزن بكشد.
چرا در گوشه ي خيابان كنار آن جوي آب
ديده ديد
داد از آن دود
آن مرد تيره ي افتاده در بلاي خانمان سوز را
چرا كبود كرد و سياه چون بخت خويش
زير چشم زني را كه زماني عاشقش بود.
چرا فروخت عروسك دختر نازنينش را
فروخت نوزاد تازه به دنيا آمده اش را
جلوي ماشين انداخت پسر 4 ساله اش را
چرا زنش عفت فروخت تا نان بخرد.
چرا پيكر پاك و سيمگونش آلوده ي مستي و پستي گروهي هرزه ي شهوت پرست شد
اگر در زباله داني زندگي نمي كرد
چرا در ديوار خانه اش نوشت
بر پدر و مادر كسي كه اينجا آشغال ريزد لعنت
آگهي زد به ديوار
كليه اي با گروه خوني ...به فروش مي رسد
چرا اينجا بازار تاناكورا اينقدر شلوغ است.
چرا سينه گورستان آرزوها بود.
آرزوها يا زنده به گور ميشدند.
يا اصلا مرده زاييده شده بود.
چرا خنده ها بايد طعم بي خيالي داشته باشد
چرا صف نانوايي
چرا مگس پر ميزند در دكان قصابي
چرا دختر با نوع آرايشش مي نويسد در صورتش وضع مالي خانه اش را
گرت خدايي
منم بنده ي سوخته دلي
گويند عادلي
مي كشد اينجا ضيقي مريضي
و
مي گويد تو آخر تبعيضي
اين همه را فقط كارتوني داده اي براي خواب
و يكي را اينهمه داده اي و گذاشتي اش آسوده در خواب
از فقر فقط اين مي داند به اشتباه
يكي هست امشب را گرسنه در خواب
آب بود
بابا نان!
بود.
چرا خوانديم
من انار ندارم.
بابا
جاي انار در دستش پينه دارد ترك دارد
چرا آن روز دختر بچه از معلمش پرسيد.
(( دست بابا خاليه)) يعني چه
پسر بچه اي كه بايد بچگي كند
چرا از دختران شيك پوش و ناز پرورده ي شهر گدايي می كند.
پير مرد هشتاد ساله اي در كنار خيابان با ترازويي وزن بكشد.
چرا در گوشه ي خيابان كنار آن جوي آب
ديده ديد
داد از آن دود
آن مرد تيره ي افتاده در بلاي خانمان سوز را
چرا كبود كرد و سياه چون بخت خويش
زير چشم زني را كه زماني عاشقش بود.
چرا فروخت عروسك دختر نازنينش را
فروخت نوزاد تازه به دنيا آمده اش را
جلوي ماشين انداخت پسر 4 ساله اش را
چرا زنش عفت فروخت تا نان بخرد.
چرا پيكر پاك و سيمگونش آلوده ي مستي و پستي گروهي هرزه ي شهوت پرست شد
اگر در زباله داني زندگي نمي كرد
چرا در ديوار خانه اش نوشت
بر پدر و مادر كسي كه اينجا آشغال ريزد لعنت
آگهي زد به ديوار
كليه اي با گروه خوني ...به فروش مي رسد
چرا اينجا بازار تاناكورا اينقدر شلوغ است.
چرا سينه گورستان آرزوها بود.
آرزوها يا زنده به گور ميشدند.
يا اصلا مرده زاييده شده بود.
چرا خنده ها بايد طعم بي خيالي داشته باشد
چرا صف نانوايي
چرا مگس پر ميزند در دكان قصابي
چرا دختر با نوع آرايشش مي نويسد در صورتش وضع مالي خانه اش را
گرت خدايي
منم بنده ي سوخته دلي
گويند عادلي
مي كشد اينجا ضيقي مريضي
و
مي گويد تو آخر تبعيضي
اين همه را فقط كارتوني داده اي براي خواب
و يكي را اينهمه داده اي و گذاشتي اش آسوده در خواب
از فقر فقط اين مي داند به اشتباه
يكي هست امشب را گرسنه در خواب
ulduz21- تعداد پستها : 38
Join date : 2009-11-18
:: همکلاسی (88) :: همینجوری!
Page 1 of 1
Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum