Similar topics
آمار سایت
Who is online?
In total there are 22 users online :: 0 Registered, 0 Hidden and 22 Guests None
Most users ever online was 285 on Sun Oct 13, 2024 2:07 am
داستان 4شمع
:: همکلاسی (88) :: همینجوری!
Page 1 of 1
داستان 4شمع
رسم است که در ایام کریسمس و در واقع آخرین ماه از سال میلادی چهار
شمع روشن مینمایند، هر شمع یک هفته میسوزد و به این ترتیب تا پایان
ماه هر چهار شمع میسوزند، شمعها نیز برای خود داستانی دارند.
امیدواریم با خواندن این داستان امید در قلبتان ریشه دواند.
شمع ها به آرامی می سوختند، فضا به قدری آرام بود که می توانستی
صحبتهای آن ها را بشنوی.
اولی گفت: من صلح هستم! با وجود اين هيچ کس نمی تواند مرا برای
هميشه روشن نگه دارد.
فکر میکنم به زودی از بین خواهم رفت.
سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بين رفت.
دومی گفت: من ايمان هستم! با اين وجود من هم ناچارا مدتی زيادی
روشن نمی مانم، و معلوم نیست تا چه زمانی زنده باشم، وقتی صحبتش
تمام شد نسيم ملايمی بر آن وزيد و شعله اش را خاموش کرد.
شمع سوم گفت: من عشق هستم! ولی آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم.
مردم مرا کنار می گذارند و اهميت مرا درک نمی کنند، آنها حتی عشق
ورزيدن به نزديکترين کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد او هم
خاموش شد.
ناگهان ... پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را ديد و گفت: چرا
خاموش شده ايد؟
قرار بود شما تا ابد بمانيد و با گفتن اين جمله شروع کرد به گريه
کردن.
سپس شمع چهارم گفت: نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانيم شمع
های ديگر را دوباره روشن کنيم.
من اميد هستم!
کودک با چشمهای درخشان شمع اميد را برداشت و شمع های ديگر را روشن
کرد.
چه خوب است که شعله اميد هرگز در زندگيتان خاموش نشود.
هر يک از ما می توانيم اميد، ايمان، صلح و عشق را حفظ و نگهداری
کنيم.
شمع روشن مینمایند، هر شمع یک هفته میسوزد و به این ترتیب تا پایان
ماه هر چهار شمع میسوزند، شمعها نیز برای خود داستانی دارند.
امیدواریم با خواندن این داستان امید در قلبتان ریشه دواند.
شمع ها به آرامی می سوختند، فضا به قدری آرام بود که می توانستی
صحبتهای آن ها را بشنوی.
اولی گفت: من صلح هستم! با وجود اين هيچ کس نمی تواند مرا برای
هميشه روشن نگه دارد.
فکر میکنم به زودی از بین خواهم رفت.
سپس شعله اش به سرعت کم شد و از بين رفت.
دومی گفت: من ايمان هستم! با اين وجود من هم ناچارا مدتی زيادی
روشن نمی مانم، و معلوم نیست تا چه زمانی زنده باشم، وقتی صحبتش
تمام شد نسيم ملايمی بر آن وزيد و شعله اش را خاموش کرد.
شمع سوم گفت: من عشق هستم! ولی آنقدر قدرت ندارم که روشن بمانم.
مردم مرا کنار می گذارند و اهميت مرا درک نمی کنند، آنها حتی عشق
ورزيدن به نزديکترين کسانشان را هم فراموش می کنند و کمی بعد او هم
خاموش شد.
ناگهان ... پسری وارد اتاق شد و شمع های خاموش را ديد و گفت: چرا
خاموش شده ايد؟
قرار بود شما تا ابد بمانيد و با گفتن اين جمله شروع کرد به گريه
کردن.
سپس شمع چهارم گفت: نترس تا زمانی که من روشن هستم می توانيم شمع
های ديگر را دوباره روشن کنيم.
من اميد هستم!
کودک با چشمهای درخشان شمع اميد را برداشت و شمع های ديگر را روشن
کرد.
چه خوب است که شعله اميد هرگز در زندگيتان خاموش نشود.
هر يک از ما می توانيم اميد، ايمان، صلح و عشق را حفظ و نگهداری
کنيم.
javad- Admin
- تعداد پستها : 138
Join date : 2009-11-06
Age : 33
آدرس پستي : mjalibakhshi@yahoo.com
:: همکلاسی (88) :: همینجوری!
Page 1 of 1
Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum